>>>~ انعکاس آب ~<<<

! هنوز هم نمی دانم هر سال که می گذرد یک سال به عمرم اضافه می شود یا یک سال از عمرم کم می شود

>>>~ انعکاس آب ~<<<

! هنوز هم نمی دانم هر سال که می گذرد یک سال به عمرم اضافه می شود یا یک سال از عمرم کم می شود

درس ششم :

چهار تا دوست که ۳۰ سال بود همدیگه رو ندیده بودند توی یه مهمونی همدیگه رو می بینن و شروع می کنن در مورد زندگی هاشون برای همدیگه تعریف کنن....
بعد از مدتی یکی از اونا بلند میشه میره دستشویی. سه تای دیگه صحبت رو می کشونن به تعریف از فرزندانشون :
اولی: پسر من باعث افتخار و خوشحالی منه. اون توی یه کار عالی وارد شد و خیلی سریع پیشرفت کرد.
پسرم درس اقتصاد خوند و توی یه شرکت بزرگ استخدام شد و پله های ترقی رو سریع بالا رفت و حالا شده معاون رئیس و اونقدر پولدار شده که حتی برای تولد بهترین دوستش یه مرسدس بنز بهش هدیه داد !
دومی: جالبه. پسر من هم مایه افتخار و سرفرازی منه. توی یه شرکت هواپیمایی مشغول به کار شد و بعد دوره خلبانی گذروند و سهامدار شرکت شد و الان اکثر سهام اون شرکت رو تصاحب کرده... پسرم اونقدر پولدار شد که برای تولد صمیمیترین دوستش یه هواپیمای خصوصی بهش هدیه داد !!!
سومی: خیلی خوبه. پسر من هم باعث افتخار من شده ...
اون توی بهترین دانشگاههای جهان درس خوند و یه مهندس فوق العاده شد. الان یه شرکت ساختمانی بزرگ برای خودش تاسیس کرده و میلیونر شده.. پسرم اونقدر وضعش خوبه که برای تولد بهترین دوستش یه ویلای ۳۰۰۰ متری بهش هدیه داد!
هر سه تا دوست داشتند به همدیگه تبریک می گفتند که دوست چهارم برگشت سر میز و پرسید این تبریکات به خاطر چیه؟!
سه تای دیگه گفتند: ما در مورد پسرهامون که باعث غرور و سربلندی ما شدن صحبت کردیم راستی تو در مورد فرزندت چی داری تعریف کنی؟!
چهارمی گفت: دختر من رقاص کاباره شده و شبها با دوستاش توی یه کلوپ مخصوص کار میکنه!
سه تای دیگه گفتند: اوه مایه خجالته چه افتضاحی !!!
دوست چهارم گفت: نه! من ازش ناراضی نیستم. اون دختر منه و من دوستش دارم.... در ضمن زندگی بدی هم نداره.
اتفاقا همین دو هفته پیش به مناسبت تولدش از سه تا از صمیمی ترین دوست پسراش یه مرسدس بنز و یه هواپیمای خصوصی و یه ویلای ۳۰۰۰ متری هدیه گرفت !!!

یادت هست

یادت هست که گفتی:دوست دارم..!!!

سرم روپایین انداختم و گفتم:نظرلطفته...

سرم روبالا آوردی وتو چشام نگاه کردی...

وگفتی:نظرلطفم نیست...نظر دلمه...!!!

دوستی مجازی

 

اسمش را می گذاریم دوست مجازی
اما آن سو یک آدم حقیقی نشسته
خصوصیاتش را که نمی تواند مخفی کند
وقتی دلتنگی ها و آشفتگی هایش را می نویسد
وقت می گذارد برایم، وقت می گذارم برایش
نگرانش می شوم
دلتنگش می شوم 

               

وقتی در صحبت هایم به عنوانِ دوست یاد می شود
مطمئن می شوم که حقیقیست
هرچند کنار هم نباشیم
هرچند صدای هم را هم نشنیده باشیم،
من برایش سلامتی و شادی آرزو دارم
هرکجا که باشد...!

از تو می گذرم ....

 

 

از تو می گذرم .چه حس عجیبی است!

بی تو گذشتن آنگاه که تو مثل یادی یا خاطره ای همچنان با منی.

از تو می گذرم و دیگر من نیستم.

شاید عشق همین باشد!

در میان بی رحمی های زمانه از خود و تو گذشتن.

عشق می ماند .

مهر می ماند.

یاد من و تو همچون نسیم بهارعاشقانه می وزد.

و تنها همین هست که می ماند...

نگاه کن

من پشت این پنجره با تنهای خویش ایستاده ام

چقدر نبض من پر دلهره می زند.

نگاه کن که من بی تو به کجا رسیده ام....

 

دعا کردم بیایی کنار پنجره باران ببارد

و تو باز شعر عاشقانه و غریبانه ی خود را بگویی برایم.

دعا کردم در خلوت تنهاییم با ماه تو باشی ....

دعا کردم.. دعا کردم...

من بهترین دقایق عمر را برایت دعا کردم.

بهترین ،بهترین من،

من با تو به عمق یک حادثه رفته ام.

دعا کردم ، تو نمی دانی...،من برای اشکهای شبانه ی تو باریده ام

من تو را خوب می دانم.ای عزیز ترین من....

خواه با من خواه بی من ،

عشق تو هست هر زمان در من....

می خواهم برایت بگویم / هر گاه تنها شدیم با هم...

می خواهم هر گاه تنها شدیم با هم

برایت بگویم که چقدر تنهایم

عبور لحظه هایی که مثل امواج دریا

مرا با لا و پایین می برند با خود

ومن که چقدر حجم صبرم پر شدست

ازانتظار

چقدر هوای دم کرده ی این شهر حالم را بد می کند.

من در خلوت خود با خیال تو

رنگین ترین سفره ها را چیده ام

رویایی ترین مهمانی را

با حضور بی حضور تو داشته ام.

من در خلوت خود بار ها

زین فراق طولانی باریده ام

دفتر دلتنگی هایم را بخوان

برگ برگش را تو می دانی فقط

این را بار ها برایت خوانده ام نازنین:

((دلتنگی هایم تمام نمی شوند

و تو هیچگاه از من دور نمی شوی...))