>>>~ انعکاس آب ~<<<

! هنوز هم نمی دانم هر سال که می گذرد یک سال به عمرم اضافه می شود یا یک سال از عمرم کم می شود

>>>~ انعکاس آب ~<<<

! هنوز هم نمی دانم هر سال که می گذرد یک سال به عمرم اضافه می شود یا یک سال از عمرم کم می شود

ونسان ونگوک

    

 

 زندگینامه و آثار ونسان ونگوک 

 

در ۳۰ مارس ۱۸۵۳ درست یک سال پس از فوت برادرش اولین فرزند خانواده که نام او نیز ونسان  

بود پا به دنیا گذاشت. اولین ثمره ازدواج تئودور و آناکورنلیا بیش از چند هفته زنده نماند و ونسان  

دوم که درست در سالروز فوت برادر بزرگتر به دنیا آمد همیشه احساس «فرزند بدلی» بودن را با  

خود حمل کرد. شاید بتوان گفت که چنین احساسی از خویشتن بدل به هسته اصلی احساس  

سرگشتگی و مشکلات هویتی او در آینده شد. تحصیلات مدرسه ای خود را تنها تا ۱۵سالگی ادامه داد و پس از ترک مدرسه هرگز موفق به از سرگیری آموزش رسمی نشد. از آنجا که عموهای وی به خرید و فروش آثار هنری اشتغال داشتند مدتی به این سو متمایل شد و در هلند، لندن و پاریس در فروشگاه هایی که به خانواده ون گوگ تعلق داشت به کار مشغول شد، اما روح سرکش و نا آرام او تحمل رعایت نظم و دیسیپلین خاصی را که یک فروشنده باید در برخورد با مشتری ها از آن برخوردار باشد نداشت و پس از آنکه نظر خود را بدون پرده پوشی در مورد انتخاب یکی از خانم های مشتری بیان کرد مجبور به ترک کار خود شد. در ۲۳سالگی در حالی که احساس می کرد در عالم هنر توفیقی نیافته تصمیم به ترک آن گرفت. به انگلیس برگشت تا در یک مدرسه مذهبی تحصیل نماید. اما پس از چند ماهی با تحولاتی که از نظر فکری پیدا کرد از ورود به آن منصرف شد و به هلند نزد والدین خود بازگشت و تصمیم گرفت همان جا مانده و در یک کتابفروشی مشغول به کار شود. سال بعد دوباره آماده شرکت در امتحان یک مدرسه مذهبی شد اما پس از ۱۵ ماه درس خواندن را کنار گذاشت و پس از آنکه تقاضایش برای پذیرفته شدن به عنوان مبلغ مذهبی از سوی یک موسسه بلژیکی رد شد بنا به توصیه یکی از معلمان موسسه برای مدتی به یک معدن دورافتاده در بلژیک رفت تا تسکینی برای آلام جسمی و روحی کارگران باشد. در آنجا به شدت تحت تاثیر شرایط کارگران قرار گرفت و پس از مدتی وعظ را کنار گذاشت و مانند یکی از آنها به زندگی مشغول شد و پول هایی را که برایش فرستاده می شدند وقف آنها می کرد. مقامات کلیسا این رفتار ونسان را نپذیرفته و بیان کردند که وی حرمت و شٲن کلیسا را خدشه دار کرده است و رای به عزل وی پس از شش ماه دادند. پس از گذر از موقعیت ها و حرفه های مختلف اکنون احساس می کرد امیدها و آمال وی همگی نقش برآب شده اند و رفتارهای غیرطبیعی وی از این زمان رفته رفته خود را نشان دادند. به طور مثال زمانی که تنها ۱۰ فرانک داشت سه روز را با پای پیاده برای دیدن یک نقاش فرانسوی طی کرد و پس از آنکه به در خانه وی رسید احساس کرد کم روتر از آن است که در بزند و راه رفته را بازگشت. او برای بیش از یک سال در این وضعیت فقیرانه و سرگردان به زندگی ادامه داد. مادرش درباره او چنین می گفت: «من به شدت نگران بودم که او دست به هر کاری بزند و به هرجا برود و با رفتار نامتعارف و افکار غیرعادی خود همه چیز را خراب کند.» ونسان این بار تصمیم گرفت به دنیای هنر بازگردد. برای ورود به یک مدرسه در بروکسل کوشش کرد اما پذیرفته نشد و در ۲۸سالگی دوباره به سمت والدین و زندگی با آنها بازگشت. در این زمان احساس کرد به دختر عموی خود «کی» علاقه مند شده و وقتی عشق وی توسط کی رد شد به شدت دچار پریشانی شد. در یکی از تظاهرات رفتارهای نامتعارفش زمانی که به خانه «کی» رفته بود دست خود را بر روی شعله شمع نگاه داشت تا اجازه ملاقات به او داده شود. دومین زنی که ملاقات کرد «شین» نام داشت. اما او هم نتوانست رفتار وی را تاب آورد و رابطه آنها پس از مدتی قطع شد. این گسستگی اثر عمیقی روی ونسان داشت. احساس می کرد حتی یک روسپی هم قادر به تحمل او نیست.دوباره به والدین خود روی آورد و شروع به کار با رنگ و روغن کرد و در ۱۸۸۵ اولین اثر بزرگ خود «سیب زمینی خورها» را خلق کرد.     

 

در ادامه مطلب یک سری دیگر از آثار این نقاش بزرگ رو براتون میگذارم....   

 

            

          

 

در یک آکادمی هنر در آنتورپ ثبت نام کرداما پس از یک ماه آنجا را ترک گفت و به اتفاق برادرش تئو که در تمام عمر حامی وی بود به پاریس رفت. دوران اقامت او در پاریس با شکوفایی مکتب امپرسیونیسم همراه بود و ونسان تحت تاثیر کارهای این نقاشان از رنگ های تیره به رنگ های روشن روی آورد. به رغم آنکه تئو هیچ گاه حمایت خود را از ونسان قطع نکرد، او نیز بیش از دو سال زندگی مشترک را تاب نیاورد. در این مدت ونسان مرتب مست کرده و غذای کمی خورده و به شدت سیگار می کشید. ونسان پاریس را در ۱۸۸۸ به سوی مناطق جنوبی فرانسه ترک گفت. او در «آرل» خانه زرد مشهور خود را اجاره کرد و به نقاشی پرداخت. در آنجا به توصیه تئو که نگران حال وی بود «پاول گوگن» به او ملحق شد اما رابطه آنها پس از چند ماهی رو به سردی گذاشت و در یکی از مشاجره هایی که بین آنها درگرفت ونسان لیوان مشروب را به سمت پاول پرتاب کرده و گوگن اعلام می کند که ونسان را ترک خواهد کرد. این موجب بروز یک بحران روحی در ونسان شده و در روز بعد با تیغ به پل حمله کرده و سپس در اوج پریشانی قسمت پایین گوش چپ خود را قطع می کند. پس از این کار گوش خود را در یک دستمال پیچیده و در پاکت گذاشته و با رفتن به خانه معشوق خود "راشل" آن را به وی تقدیم می کند. چند روزی را در بیمارستان گذرانده و با فروکش کردن بحران، مرخص می شود اما افسردگی در او باقی مانده و به توصیه دوستان در اوایل ۱۸۸۹ به مارسی می رود. در آنجا دچار دومین حمله شده و به این باور می رسد که او را مسموم کرده اند و به آرل برگشته و برای دومین بار در بیمارستان به مدت ۱۰ روز بستری می شود. پس از مرخصی به علت تداوم رفتارهای نابهنجار وی، مردم آرل با امضای توماری خواهان ترک شهر از سوی ونسان می شوند. او آرل را ترک کرده و به شکل داوطلبانه در «سنت رمی» تحت مراقبت دکتر تئوفیل پیرون قرار می گیرد که اعتقاد داشت ونسان از نوعی صرع در رنج است. در آنجا ونسان دچار یک بحران دیگر شده که طی آن به خوردن رنگ های خود اقدام می کند.تئو قانع می شود که ونسان باید به پاریس برگردد. در ماه مه ۱۸۹۰ او نزد دکتر پاول گاشه یک روانپزشک می رود و تحت درمان وی قرار می گیرد. با بیمار شدن پسر، تئو نگران آن می شود که توجه برادر از او گرفته شود و در تابستان در حالی که به شدت جذب مناظر دشت های اطراف شده بود با برداشتن یک هفت تیر به خود شلیک کرده و روز بعد به علت عفونت حاصل از جراحت فوت می کند.   

 

         

    

نظرات 75 + ارسال نظر
هلیا 1 اردیبهشت 1388 ساعت 20:06 http://www.bargriz.blogsky.com

سلام عزیزم خوبی؟ از الهه چه خبرا؟ بهش سلام برسون حتما و بگو دلم واسش تنگ شده . حتما این ورا بیاد.
تو خوبی؟ این پست و خوندم یاد اون کتاب افتادم. موضوع های خوبی انتخواب می کنی عزیزم
راستی این دفعه اسمتو برام تو کامنتات بزار .ممنون.

خیزران 1 اردیبهشت 1388 ساعت 20:23 http://kheyzaran.blogsky.com

دختر ژائیز
چرا کامنت منو درژست قبل نخوندی
همونو برات میذارم
ببین
دخترنازنین پائیز
باشرمندگی:
طبق دستورشما عمل کردم
سه عکس به سه بروزدادم وسایزوسرعت راروی نرمال برای تمرین تنظیم کردم آنچه بوجودآمد یکی از عکسها وآدرسی درimage URLوزیرآن یک کد بود ازینجا به بعدندانستم چه چیزرا به کجا منتقل کنم
لطفا اگه میشه ازینجا به بعد بگید چی باید بکنم نوشته بودید سادست خوب این حرفی واضافه کرده بودید خوشمزه است که متاسفانه هنوز مزه اش را احساس نکردم
تازه دیدی که اولین نفرم که مسابقه رو جواب دادم منتظر جایزه هستم!!!
باادب واحترام

خیزران 1 اردیبهشت 1388 ساعت 20:24 http://kheyzaran.blogsky.com

امیدوارم این بار کامنتموبخونی وسوالی که ازت دوباره پرسیدم جواب دی
منتظر میمون
نتونستم همه ی آنچه را یادم داده بودم درمورد عکسا انجام بدم خوب کاکمنت بالا رو بخون وبعد بیا خیزران جواب بده

خیزران 1 اردیبهشت 1388 ساعت 20:27 http://kheyzaran.blogsky.com


اما درمورد پست جدیدت بسیار عالی اطلاعات همه درست وعالیست ولی اگه کسی میخواد درمورد ونگوگ مطلب بدونه باید کتاب شورزندگی رو بخونه که کلا درمورد زندگی نامه ی ونگوگ است وبوسله دکتراسلامی ندوشن ترجمه شده
بسیار یاد گرفتم از پستت
خواهش میکنم کامنتامو دقیق بخونوبه اون سوال جواب بده
باادب واحترام

سلام خوبی؟
خیلی جالب و خواندنی بود آپت
مرسی از حضورت
شاد باشی

mehdi 1 اردیبهشت 1388 ساعت 21:06 http://gerdab2009.blogsky.com

سلام دوست عزیز
خیلی عالی بود
سرنوشت جالبی داشت
بازم خبرم کن

سیب سرخ 1 اردیبهشت 1388 ساعت 21:19 http://www.sibesorkhweb.blogsky.com

سلام،خوندم،به ماهم سر بزن،مطلب عشق اساس زندگی آدمی،در کجا به جست و جویش باشیم؟،نظر یادت نره
یا حق

ماهی تنها 1 اردیبهشت 1388 ساعت 21:25 http://onlyabadan.blogsky.com

سلام خوبی
مرسی که دعوتم کردی باورت می شه من اصلا این چیزها رو نمی دونم اولین باره دارم توی وبلاگ تو می خونم
بعدش تا دیروز دوست خوبم دوست عزیزم یا محمود منو صدا می زدی
حالا خیلی رسمی نوشتی دوست محترم؟
جریان چیه؟

هیچی والا!

سکوت 1 اردیبهشت 1388 ساعت 22:06 http://60mm.blogfa.com

سلام انعکاس
اپت خیلی قشنگ بود من عاشق نقاشها هستم به خصوص داوینچی خیلی نقاشی هاشون باهاله این اپتم عالی بود بازم این ورا بیا خوشحال میشم

دریا 1 اردیبهشت 1388 ساعت 22:26 http://www.daryaa.blogsky.com

سلام دوست عزیز

مطلب رو خوندم. عالب بود.

دست گلت درد نکنه.

منتظر آپ بعدیتون هستم.

سبز باشی.

mitra 1 اردیبهشت 1388 ساعت 22:35 http://www.fewnod.blogfa.com

سلام ممنون از خبرت لطف کردی زیبا بود

دنیای فوتبال 1 اردیبهشت 1388 ساعت 22:41 http://iransport.blogsky.com

سلام عزیزم خسته نباشی اطلاعات خوبی بود حداقل دفعه بعد که اسم این نقاش به گوشم خورد مغزم سوت نمی کشه.
راستی دیروز این مطلبو گذاشته بودی من اومدم و خوندم بعد که خواستم نظر بذارم دیگه نبود.
موفق باشی دوست من

عرفان 1 اردیبهشت 1388 ساعت 22:50 http://erfanbiato0111.blogfa.com

سلام


خوبی

باید ببخسی دیگه که دیر کردم



ببخشید

منتظرتم


دوستدارت عرفان

من 1 اردیبهشت 1388 ساعت 22:55 http://www.acidic.blogfa.com

خوب ظاهرن اولین نفرم
وقتی این زندگی نامه رو خوندم بیشتر به این مساله پی بردم که :
انرژی هسته ای حق مسلم ماست
موفق باشی دختر پاییز

میخندیــــــــــــــم!

من 1 اردیبهشت 1388 ساعت 22:58 http://www.acidic.blogfa.com

خوب ظاهرن اولین نفرم
وقتی این زندگی نامه رو خوندم بیشتر به این مساله پی بردم که :
انرژی هسته ای حق مسلم ماست
موفق باشی دختر پاییز

محمد 1 اردیبهشت 1388 ساعت 23:04 http://inak.blogsky.com/

سلام و سایر اضافات وارده
ممنون و سپاسگذار از اینکه این مرتبه کامنت تان را کپی- پیست نفرمودید و مضاف بر آن نوشته ها را مطالعه نیز فرمودید
ونگوگ یکی از همه ی کسانی ست که به وظیفه ی انسانی و فراموش شده ی جنون زدگی ، عمل نمود واین در من چیزی برنمی انگیزد اما در عین حال وظیفه داشتم خدمت برسم که گویند انسان دشواری وظیفه است
سربلند باشید و کامیاب

من 1 اردیبهشت 1388 ساعت 23:11 http://cinemayepishro.blogsky.com/

جالب بود
خسته نباشی

مداد سفید 1 اردیبهشت 1388 ساعت 23:44 http://white-pencil.com

سلام

چقدر خوبه که اطلاعاتی درباره این مرد بازرگ هنر مینویسید و در اختیار بقیه قرار میدین

ونگوک متاسفانه زندگی تلخی داشته همراه با ناراحتیهای عصبی که منجر به خودکشیش میشه ولی در این زندگی نسبتاْ کوتاه آثاری رو خلق کرده که همه رو مبهوت خودش کرده

البته نقش ن برادرش در معرفی این آثار به جهانیان بعد از مرگ ونگوک بسیار تاثیر گذاره و ایشون با برپایی گالریهای مختلف ونگوک رو به همه نشون و ثابت میکنن

متاسفم برای ونگوک و خوشحالم که شما انقدر به هنر علاقمند هستین

ممنونم و ممنونتر به خاطر اطلاعاتی که دادی.

مداد سفید 1 اردیبهشت 1388 ساعت 23:47 http://white-pencil.com

راستی این ویدئو کلیپ زیبا از سان ای گوک ابتکار شماست یا بلاگ اسکای

من دارمش خیلی زیباست

موفق باشید

بله خیلی زیباست من که برای اولین بار گریه کردم وقتی دیدمش....

محمد 2 اردیبهشت 1388 ساعت 01:11 http://inak.blogsky.com/

دوست عزیز منعکس شده در آب ، عزیز بزرگوار
حقیقت این است که ذهن علیل و زبان الکن همواره دردسرساز بوده ، چه آن که به جدم رسول الله ثانی قسم هدفم این نبوده که به جنابتان پیشنهاد بفرمایم که پست های بنده را مطالعه فرمایید
بلکه صرفا ابراز شگفتی بود از این شکیبایی ناگهانی در قرائت خط خطی هایم
از این که محبت کردید و احساس مسئولیت فرمودید در بازپاسخگویی، سپاسگذارم
باشد که باشیم تا جان به تن هست

خلیل مؤیدی 2 اردیبهشت 1388 ساعت 01:22 http://antigon.blogsky.com

ونسان ... پسری که جامعه او را خودکشی کرد ...

مردم نتونستن درکش کنن.سرنوشت غم انگیزی داشت.

پامچال 2 اردیبهشت 1388 ساعت 06:43 http://www.wedding.blogsky.com

موفق باشی

جوان 2 اردیبهشت 1388 ساعت 07:47 http://www.jakvart.persianblog.ir

ممنونم از این که به وبلاگم اومدی .
امیدوارم بازم بیای
وبلاگ شما هم جالب بود.
استفاده کردم.

غریبه 2 اردیبهشت 1388 ساعت 08:12 http://www.bekhater-3rah.blogfa.com

سلام ممنون که بهم سر زدی و منو خبر کردی.
دلم تنگ است
دلم غمگین است
دوست دارد باز به یادش باشی
دوست دارد باز دسته سردش را آرام بگیری
اما حیف که این دست,که این دست سرد است و گرمی دستانه تو را حس نمکند
اما حیف که این چشمان گریان من تا ابد منتظر تو ماند
اما حیف این زبان بی پاسخ برای اینکه به تو بگوید دوستت دارم ماند
اما حیف که دگر چیزی نی توانم برایت بگویم از اون باغچه بی برگ
از اون ,از اون فصل غمنگیز پاییز
آه چه خوب بود باز بر روی برای خشک راه می رفتیم و صدای آنها را می شنیدیم


آه...آه....آه.....

ترانه 2 اردیبهشت 1388 ساعت 08:27

سلام دختر پاییز از این که این مطلب زیبا رو در وبت گذاشتی ممنونم من این چیزها رو در مورد ونگوک نمی دونستم و اعتراف می کنم تصاویرش هم بسیار زیباست طفلی زندگی سختی داشته...
متشکرم که باخبرم کردی موفق باشی عزیزم

هوم
سهلام
زندگی نامه ی جالبی بود
میسی
این کلیپ هه هم خیلی خشنگ بود
هوم!
هق هق
ممنون
مواظبت خودت باش

منم هق هق!

مهربد 2 اردیبهشت 1388 ساعت 09:25 http://www.behnood.blogsky.com/

ممنون بابت کامنت. اتفاقاً از برادرم گرفته تا دوستهای صمیمیم همه نقاش نیمه حرفه ای هستن ولی نشد منم دستی داشته باشم. بچه تر که بودم رفتم یه کلاس طراحی اسم نویسی کردم ولی آوردنم بیرون که درس واجب تره. بیخیال،... همونطور که دیدی یه چیزایی می نویسم و علاقه ادبی و مطالعاتم اخیراً بیشتر سمت کارای جان اشتاین بک، رومن گاری و امثالهم متمرکزه.
اگر در راستای بهتر نوشتن ایده ای داری خوشحال میشم چیزی یاد بگیرم. ترجیحاً ایده از خودتون باشه و اون چیزی که تصور میکنید رو بگید. از جایی وام نگیرید.
بازم ممنون بابت لطفتون.
یا علی!

مهراب 2 اردیبهشت 1388 ساعت 09:58 http://mehrab.blogsky.com

سلام

از این که به من سر زدین کمال تشکر را دارم


شاد باشی

شیرین 2 اردیبهشت 1388 ساعت 10:14 http://tanhaeehayam.blogsky.com

زندگی نامه ی انسان های بزگ همه و همه شگفت انگیزن اما متاسفانه ما فقط می خونیم هیچ وقت سعی نمی کینم مثل اونا باشیم فقط می خونیم

بهونه 2 اردیبهشت 1388 ساعت 11:25 http://sahneh2006.blogfa.com

سلام دختر پائیز
پست خیلی خوبی بود. من همیشه ونگوگ رو خیلی دوست داشتم . زندگی دراماتیک و آثار بی نظیری داره . ممنون
اما در مورد لینک چشم به اسم انعکاس آب لینکت میکنم . ولی من خودم بیشتر دوست داشتم به اسم دختر پائیز باشه ، اینجوری صمیمی تره . اگه نگاه کرده باشی من فقط دوستام رو لینک کردم و اغلب اونا رو به نامی که صداشون میکنم لینک کردم .
تو هم مجبور نیستی منو لینک کنی ولی اگه دوست داشتی به هر نامی که دلت خواست ... حقیقتش رو بخوای من تو این دنیای مجازی بیشتر از اونکه دنبال خواننده باشم برای وبلاگم دنبال دوستای فهمیده و خوب میگردم .

خیزران 2 اردیبهشت 1388 ساعت 12:48 http://kheyzaran.blogsky.com

سلام
هی دختر الهی که آتیش نگیری
وای که چه ساده بودوبخصوص خوشمزه
انگشتامو باش خوردم

صدبارممنون
اگه میخوای نتیجه ی آموزشتو ببینی برو به این آدرس
http://ahoura121.blogsky.com
اندازه وسرعتم طوری تنظیم کردم از خودت که استادی بهتر
هدیه ایست برای یکی ازدوستام که تازه ازدواجیدند
بازم سپاسگزارم
باادب واحترام

خوشحالم.

زویا 2 اردیبهشت 1388 ساعت 13:11 http://zoya31.bloga.com

سلام عزیزم . لذت بردم . برای کار بزرگ کلمات کوچک نمیتوانند گویا باشند

سعید 2 اردیبهشت 1388 ساعت 13:24 http://russia-k.blogfa.com

سلام
ممنون که سر زدید .
وبلاگ شما خیلی جالبه درستتون در د نکنه .

دریچه 2 اردیبهشت 1388 ساعت 13:46 http://panjareh.blogsky.com

سلام
احسنت واقعا جالب بود

محمد 2 اردیبهشت 1388 ساعت 13:48 http://inak.blogsky.com/

یادم هست که خداوند باریتعالی نیز این همه صفت که برای بنده برشمردید نداشت از بچه جون و انرزی مثبت و با نمک که صفات برحقی ست تا آن یکی صفت دیگرم که سبب می شود لپ بنده را بکشید که الحق والانصاف افتراست ، عمری ست دامن عفتمان لکه دار نیست
معذالک فرموده بودید تو به چی فکر میکنی و باید بگویم که بنده اصولا فکر نمی کنم تا چشاتون درآد

کمال 2 اردیبهشت 1388 ساعت 15:16 http://www.justforyou.blogsky.com

سلام مطلب جالبی بود . مرسی که بهم سر زدید .

بازم میام . موفق باشید

سبحان 2 اردیبهشت 1388 ساعت 15:37 http://http://iliya-hamahangi.blogfa.com/

آدم خاص و هیچ کس نمیفهمه انگار بزرگتر از این دنیان.
خوشحال می شم بهم سر بزنی
راستی چرا این فیلمه باز نمی کنه با ای دی اس ال سرعتش داغونه!!!!!!

عسلی 2 اردیبهشت 1388 ساعت 17:56 http://www.rozhaye-asali.blogsky.com

سلام
خیلی خوب و به درد بخور بود
به خصوص واسه من
هنرمند در حال ادامه تحصیل(گرافیست-۲۱ ساله)
برام از خودت بیشتر بگو تا با هم آشنا شیم

امید 2 اردیبهشت 1388 ساعت 19:33 http://WWW.PARO66.BLOGFA.COM

درود

سپاس از اینکه میای سر میزنی.

شما یک رنگ باش .هر رنگی که دوست داری باش.

سرخ-فیروزه ای پر رنگ-آبی آسمانی.................

سلام
مرسی که خبرم کردی
اپت عالی بود
با ارزوی موفقیت
منتظر حضور پر مهرت هستم

صدرا بهنام 2 اردیبهشت 1388 ساعت 21:46 http://26-ordibehesht.blogfa.com

کلیپ زیبایی بود. مرسی

هلیا 2 اردیبهشت 1388 ساعت 22:26 http://www.bargriz.blogsky.com

انتخواب و غلط املایی داشتم .(انتخاب)
یه وقت فکر نکنی من دیپلم ردیمااا. بوووووووووس.

دنیای فوتبال 2 اردیبهشت 1388 ساعت 22:51 http://iransport.blogsky.com/

سلام راستش خیلی خوشحالم قطبی سر مربی تیم ملی شد.

andia 3 اردیبهشت 1388 ساعت 00:41 http://happyend.blogfa.com

سلام دوست عزیزم.
خیلی واسم جالب بود.
من به ای چیزا علاقه دارم اما زیاد در موردشون نمی دونستم.
واسم جالب بود.
مرسی که خبرم کردی.

حسین 3 اردیبهشت 1388 ساعت 01:27 http://asr-e-roshangari.persianblog.ir/

سلام

سپاس به خاطر حضورتون . در ضمن نقاشی سیب زمینی خورهای ونگوک واقعا بی نظیر بود !

به امید فرداهایی بهتر و روشنتر

محمد مهدی قاهری 3 اردیبهشت 1388 ساعت 01:44 http://sabahonar.blogsky.com

سلام . ما مخلصیم . شما هنر مند تر هستین . ما شالله شما با اینکه اینهمه مشتری دارین . خوب حواستون جمع است . اما باید بگم با ایت اینترنت کم سرعت بنده مشکلات دید بازدید زیاد درم که منو در برابر دوستانی چون شما شرمنده می کنه . در هر حال عذر تقصیر دیگه تکرا ر نمیشه یه کم مشغله ام فرا وانه که با سعه صدر دوستان انشالله مرتفع بشود . مطالب بسیار کاملی بود . منتظر مطالب بعدی شما هستم . پایدار باشید .

تواضع و فروتنی نشانه بزرگیست...

jouliet 3 اردیبهشت 1388 ساعت 01:54 http://www.mnovin7.persianblog.ir

سلام دوست خوبم...
حتما می دونی که اگر سایت و یا وبلاگ پر بازدیدی داری، می تونی از طریق اون تجارت هم بکنی و درامد بالای اینترنتی داشته باشی... هم از طریق سایت های ایرانی و هم خارجی.. :)
دوست داشتی به بلاگ من سری بزن و به چند تا بنر مختلف، از چند سایت مختلف که مربوط به این مسئله در بالای صفحه وبلاگم گذاشتم یه نگاهی بنداز،، ضرر نمی کنی.. :)
راستی، مطلبی هم در همین زمینه در باره 1 سایت خارجی گذاشتم...

مایل به تبادل لینک هستید؟؟؟؟؟
موفق باشید. :)

مجید کیوان 3 اردیبهشت 1388 ساعت 12:29 http://www.nozhankaroon.blogfa.com

رود بر بانوی پاییز
بسیار خرسندم که به ندای من پاسخ دادی و بسیار خوشنودم که به دوستی با انسانهای جدید تمایل داری بانوی من باور کن هر انسانی میتواند برای دیگری راه نو و فرصتی تازه باشد و نباید راه پیروزی و خوشبختی را بخاطر منافع و یا موقعیت کاذب اجتماعی از کسانی که نیازمند هستند دریغ نماید شما هم به عنون یک پژوهشگر هنر و روشنفکر اجتماعی و یا فمنیست دمکرات طلب باید به همنوعان خودت کمک نمایی و اگر یک زن ساده و تهی از اندیشه بودی این حرفها را نمی گفتم امید وارم تلاش نموده تا جدااز دنیای معروف مجازی برای بدست آوردن محبوبت دنیای حقیقی کوشش کنید و کسانی را که بخاطر اندیشه ات دوستت میدارند از نزدیک ملاقات نمایی شاید فروغ فروخزاد یا شیرین عبادی دیگری شوید
به امید دیدار شما بانوی پاییزی و مادر مهربان.

عسلی 3 اردیبهشت 1388 ساعت 13:07 http://www.rozhaye-asali.blogsky.com

لینکت کردن خانومی...
مرسی

کیوان 3 اردیبهشت 1388 ساعت 13:18

سلام بانو سپاس از مهربانی شما
راستی شعر شما را ندیم
کجا نوشتید راجع به من بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد