>>>~ انعکاس آب ~<<<

! هنوز هم نمی دانم هر سال که می گذرد یک سال به عمرم اضافه می شود یا یک سال از عمرم کم می شود

>>>~ انعکاس آب ~<<<

! هنوز هم نمی دانم هر سال که می گذرد یک سال به عمرم اضافه می شود یا یک سال از عمرم کم می شود

داستان کوتاه

ارزش خوندن داره بخون...  
  
                                       شـریـکــــــ ــ ـ ـ ..   
 
           


در یک شب سرد زمستانی یک زوج سالمند وارد رستوران بزرگی شدند. آنها در میان  

 

زوجهای جوانی که در آنجا حضور داشتند بسیار جلب توجه می کردند.
 

بسیاری از آنان، زوج سالخورده را تحسین می کردند و به راحتی می شد فکرشان را از  

 

نگاهشان خواند:
 

«نگاه کنید، این دو نفر عمری است که در کنار یکدیگر زندگی می کنند و چقدر در کنار  

 

هم خوشبختند .»
 

پیرمرد برای سفارش غذا به طرف صندوق رفت. غذا سفارش داد ، پولش را پرداخت و  

 

غذا آماده شد. با سینی به طرف میزی که همسرش پشت آن نشسته بود رفت و رو 

 

به رویش نشست.
 

یک ساندویچ همبرگر ، یک بشقاب سیب زمینی خلال شده و یک نوشابه در سینی بود.
 

پیرمرد همبرگر را از لای کاغذ در آورد و آن را با دقت به دو تکه ی مساوی تقسیم کرد.
 

سپس سیب زمینی ها را به دقت شمرد و تقسیم کرد.
 

پیرمرد کمی نوشابه خورد و همسرش نیز از همان لیوان کمی نوشید. همین که پیرمرد  

 

به ساندویچ خود گاز می زد مشتریان دیگر با ناراحتی به آنها نگاه می کردند و این بار به  

 

این فــکر می کردند که آن زوج پیــر احتمالا آن قدر فقیــر هستند که نمی توانند دو  

 

ساندویچ سفــارش بدهند.
 

پیرمرد شروع کرد به خوردن سیب زمینی هایش. مرد جوانی از جای خو بر خاست و به  

 

طرف میز زوج پیر آمد و به پیر مرد پیشنهاد کرد تا برایشان یک ساندویچ و نوشابه بگیرد.  

 

اما پیر مرد قبول نکرد و گفت : « همه چیز رو به راه است ، ما عادت داریم در همه چیز  

 

شریک باشیم . »
 

مردم کم کم متوجه شدند در تمام مدتی که پیرمرد غذایش را می خورد، پیرزن او را  

 

نگاه می کند و لب به غذایش نمی زند.

بار دیگر همان جوان به طرف میز رفت و از آنها خواهش کرد که اجازه بدهند یک  

 

ساندویچ دیگر برایشان سفارش بدهد و این دفعه پیر زن توضیح داد: « ما عادت داریم در  

 

همه چیز با هم شریک باشیم.»
 

همین که پیرمرد غذایش را تمام کرد ، مرد جوان طاقت نیاورد و باز به طرف میز آن دو  

 

آمد و گفت: «می توانم سوالی از شما بپرسم خانم؟»
 

پیرزن جواب داد: «بفرمایید.»
 

- چرا شما چیزی نمی خورید ؟ شما که گفتید در همه چیز با هم شریک هستید .  

 

منتظر چی هستید؟ »
 

پیرزن جواب داد: « منتظر دندانهــــــا یم هستم!

نظرات 18 + ارسال نظر
سعیدم 30 بهمن 1387 ساعت 02:05 http://pashimon.blogsky.com/

دختر پاییز سلام
قشنگ بود
در ضمن از اینکه مطالب من را دنبال می کنی ازت ممنونم در ضمن وب شما در وبلاگ من لینک شده و من هر دفعه که وصل میشوم حتما به انعکاس آب سری می زنم

ممنونم من هم لینکت میکنم.

بهاران 30 بهمن 1387 ساعت 08:18 http://chalesh.blogsky.com

سلام خانوم. خوبی؟ ممنون که بهم سر زدین و برام کلی نظر گذاشتین. هیچ می دونین خودتون هم خیلی خوش سلیقه هستین؟ با این قالب قشنگی که انتخاب کردین. پرسیده بودین که تغییراتی در قالب دادم باید خدمتتون بگم که نه من تغییری در قالب برای اضافه کردن لینک دوستای گلم به قالب ایجاد نکردم . در این مورد مشکلی نداشتم و لی نمی دونم چه طوری لینک هایی که به ابار در قسمت پیوندها هست رو حذف کنم؟
راستی وبلاگ اینجا زمان مرده هم مال شماست؟ اگه جواب مثبته می تونم در لینک روزانه هام قراررش بدم تا مرتب بهش سر بزنم ؟ البته این به این معنا نیست که شما در این مورد اجباری داشته باشین...ممنون.
شاد زی مهر افزون:)

بله عزیزم مال منه

زیر خط سکوت 30 بهمن 1387 ساعت 15:26 http://www.sukut.blogsy.com

سلام عزیزم بسیار زیبا بود راستی داستان قلی زاده بماند برای بعد بازم بیا برای دختر کماندارت هم کامنت گذاشتم منتظرتم

Hamid 30 بهمن 1387 ساعت 16:16 http://downloadha1.blogsky.com/

میخوره قشنگ باشه سیو کردم تا بخونم بعدا
ممنون که خبرم کردی .
در ضمن یک خواهش این موزیک بسیار زیبایی که در وبلاگتان پخش میشود برایش دکمه ای قرار دهید تا بتوان متوقفش کرد
مرسی

متاسفانه نداره .

نانا 30 بهمن 1387 ساعت 16:28 http://nana2.persianblog.ir

تا اونجایی که من اوستا دارم توی اوستا سپندارمذگان رو با این ذ نوشته...

ممنونم که خبرم کردین

و داستان این دو زن و مرد پیر یعنی صداقت و عشق
و چیزی که امروزه خیلی کسا ندارن
اهورایی زی همچون پارس
بدرود

حسین 30 بهمن 1387 ساعت 17:24

خیلی قشنگ بود... ولی بهتر نبود اول دندونا روبده خانمش.. هرچی باشه .. خانما مقدم ترن ...

خیلی قشنگ بود .. موفق باشی

اینم حرفیه!

نانا 30 بهمن 1387 ساعت 17:30 http://nana2.persianblog.ir

پس شما میگین کتابی که من سالیانه ساله دارمش اشتباه نوشته اونم اقای ابراهیم پور داوود

محمد 30 بهمن 1387 ساعت 18:37 http://inak.blogsky.com/

سلام
داشتم دنبال دندون مصنوعی ام می گشتم
پیداش اگه کردین یه خبر تو وبلاگم بدین
DDDDDDD::::::::::::::::::::::

ماریا 30 بهمن 1387 ساعت 19:44 http://www.mariya.blogfa.com

سلام ممنونم که خبرم کردی
خوب بود

رژینا 30 بهمن 1387 ساعت 20:11 http://rojina_luli.persianblog.ir

سلام!ممنون که خبرم کردید پست جالبی بود!

سلام خوبی؟
خیلی قشنگ بود
مرسی خبرم کردی
شاد باشی

داش آکل 30 بهمن 1387 ساعت 22:22 http://dashakol.blogsky.com/

ایول خیلی جالب بود
انتظار داشتم پیرمرد بگه من که غذام رو خوردم همسرم شروع میکنه به خوردن:دی
اما آخرش خندیدم

s_a 30 بهمن 1387 ساعت 22:59 http://cheshmak313.blogfa.com



¸.•´¸[گل].•*´¨) ¸.[گل]•*¨)
(¸.•´ (¸.•` *[گل](`'•.¸(`'•.¸[گل] ¸.•'´) ¸.•'´)
•.¸(`'•.¸[گل] [گل]¸.•'´) ¸.•'´)

سلام دوست من...

¸.•´¸[گل].•*´¨) ¸.[گل]•*¨)
(¸.•´ (¸.•` *[گل](`'•.¸(`'•.¸[گل] ¸.•'´) ¸.•'´)
•.¸(`'•.¸[گل] [گل]¸.•'´) ¸.•'´)

دریچه 1 اسفند 1387 ساعت 00:04 http://panjareh. blogsky.com

سلام ممنون به من سر زدی
و ببخش که من از سر گرفتاری زیاد پیشت نیامدم
مطلب پر محتوایی بود و واقعا زیبا...
احسنت
راستی در وبلاگ جدیدم شما را لینک میکنم.شما هم خواستی در وبلاگ جدیدم با نام ماهی لینک کن
تشکر بای تا یک روز قشنگتر

,+.*`,+.*`,+.*`,+.*`,+.*`,+.*`,+.*`,+.*`,+.*`,+.*`,+.*`,+.*`
’ *..`’ °´..`’ °´.*’ °´..`’ °´..`’ °´.’ *..`’ °´..`’ °´.*’ °´..`’ °´..`’

________[گل]@@@@@@___________@@@@@[گل]
_____[گل]@@@________@@_____@@_______@[گل]
______[گل]@@___________@@__@@_______@@[گل]
______[گل]@@____________@@@__________@@[گل]
________[گل]@@________________________@@[گل]


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ســــــــــلام خوبی؟[گل]

ــــــــــــــــــ وبــــلاگ فریـــــاد عشـــــــق بـــه روز شـــــد[گل]

ــــــــــــــــــــــــــــ منتــــظر حضــــور پـــرمهرتــــم[گل]


_______[گل]@@_________________________@@[گل]
______[گل]@@___________@@_____________@@[گل]
______[گل]@@@________@@@____________@@[گل]
______[گل]@@@______@@@__@__________@@[گل]
_______[گل]@@@_____@@@___@@@@@@@[گل]
ــــــــــــــــــ[گل]@@@@@@[گل]

,+.*`,+.*`,+.*`,+.*`,+.*`,+.*`,+.*`,+.*`,+.*`,+.*`,+.*`,+.*`
’ *..`’ °´..`’ °´.*’ °´..`’ °´..`’ °´.’ *..`’ °´..`’ °´.*’ °´..`’ °´..`’

نازنین جان بد نیست وقتی میای مطالب وبلاگ رو هم بخونی.

غریبه 1 اسفند 1387 ساعت 08:36 http://www.bekhater-3rah.blogfa.com

سلام به به به خیلی قشنگ شده.دست شما درد نکنه.هان راجب خبر به احتمال ۷۰ درصد شاید من معاف بشم.اخه جناب سرهنگ گل ما که از دوستای خانوتدگی ما میشن گفتن که شاید یکی از ۲قلوها معاف بشه.من زودتر از داداشم دفترچه رو فرستادم ولی برای داداشم اومد ولی برای من هنوز نیومده برای همین میگم شایدم برم اخه گفتم که به احتمال۷۰٪ نمیرم و ۳۰٪ میرم.خوب یک خبر دیگه دیروز شنیدم که میخوان۲قلو هارو ببرن کیش.با ۵ نفر از اعضای خانواده.حالا نمیدونم صحت داره یا نه؟کیشم خداییش جای قشنگیه.چند بار با خانواده رفتیم.اگه این خبر درست باشه حساب کن همه ۲قلو تو هواپیما چه شود.البته اگه درست باشه.خوب من دیگه باید برم.خیلی پر حرفی کردم و سر شمارو درد اوردم.ممنون از اینکه همیشه به یاد ما هستی و به ما سر میزنی.خوب یا حق.

مرگبار 1 اسفند 1387 ساعت 12:38 http://margbar.blogsky.com/

سلام
خیلی خیلی قشنگ بود
خیلی دوست دارم منم یه روز زندگیم اینجور باشه اینقدر عاشقانه که بعد از گذشت سالهای سال هنوزم مثل روزای اول عاشق بمونم
منم فکر میکردم پیر زن نمیخوره که حواسش پرت خوردن نشه
و بتونه خوب شوهرشو نگاه کنه
ممنون از انتخاب قشنگت

دریا 1 اسفند 1387 ساعت 12:50 http://www.daryaa.blogsky.com

سلام.

داستان رو خوندم. واقعا ارزش خوندن داره. خیلی خوبه.

راستی... ممنون که خبرم کردی.

موفق باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد