>>>~ انعکاس آب ~<<<

! هنوز هم نمی دانم هر سال که می گذرد یک سال به عمرم اضافه می شود یا یک سال از عمرم کم می شود

>>>~ انعکاس آب ~<<<

! هنوز هم نمی دانم هر سال که می گذرد یک سال به عمرم اضافه می شود یا یک سال از عمرم کم می شود

...اگر میتوانستم

اگر می توانستم یک بار دیگر به دنیا بیایم کمتر حرف می زدم و بیشتر گوش می کردم  !

 

 

دوستانم را برای صرف غذا به خانه دعوت می کردم حتی اگر فرش خانه ام کثیف و   

 

لکه  دار بود و یا کاناپه ام ساییده و فرسوده شود ...

 

 

در سالن پذیرایی ام ذرت بو داده می جویدم و اگر کسی می خواست که آتش شومینه  

 

 را روشن کند نگران کثیفی خانه ام نمی شدم ...

 

 

پای صحبتهای پدر بزرگم می نشستم تا خاطرات جوانی اش را برایم تعریف کند و در  

 

یک شب زیبای تابستانی پنجره های اتاق را نمی بستم تا آرایش موهایم به هم نخورد ،  

 

 

 

شمع هایی که به شکل گل رز هستند و مدتها بر روی میز جا خوش کرده اند را روشن

  

 می  کردم و به نور زیبای آنها خیره می شدم  ...

 

 

با فرزندانم بر روی چمن می نشستم بدون آنکه نگران لکه های سبزی شوم که بر   

  

روی لباسم نقش می بندند  ...

 

 

با تماشای تلویزیون کمتر اشک می ریختم و قهقهه خنده سر می دادم و با دیدن زندگی  

 

بیشتر می خندیدم  ...

 

 

هر وقت که احساس کسالت می کردم در رختخواب می ماندم و از اینکه آن روز را کار  

 

نکردم فکر نمی کردم که دنیا به آخر رسیده است ... 

 

 

هرگز چیزی را نمی خریدم فقط به این خاطر که به آن احتیاج دارم و یا اینکه ضمانت آن  

 

بیشتر است .

 

 

 

به جای آنکه بی صبرانه در انتظار پایان نه ماه بارداری بمانم هر لحظه از این دوران را  

 

می بلعیدم چرا که شانس این را داشته ام که بهترین موجود جهان را در وجودم  

 

پرورش  دهم و معجزه خداوند را به نمایش بگذارم
 

 

 

وقتی که فرزندانم با شور و حرارت مرا در آغوش می کشیدند هرگز به آنها نمی گفتم :  

 

بسه دیگه حالا برو پیش از غذا خوردن دستهایت را بشور ، بلکه به آنها می گفتم  

 

دوستتان دارم

 

 

 

اما اگر شانس یک زندگی دوباره به من داده می شد هر دقیقه آن را متوقف می کردم ،   

آن را به دقت می دیدم ، به آن حیات می دادم و هرگز آن را پس نمی دادم... 

نظرات 8 + ارسال نظر
مهران 26 بهمن 1387 ساعت 18:37 http://divanehvar.blogsky.com

نخور غم گذشته گذشته ها گذشته
هرگز به غصه خوردن گذشته برنگشته
به فکر آینده باش
دلشادو سرزنده باش و غیره

vatanclick 26 بهمن 1387 ساعت 18:38 http://www.vatanclick.com


سلام . برای کسب درآمد بالا و مطمئن سیستم کسب درآمد وطن را به شما پیشنهاد می کنیم.این سیستم تنها سیستم کسب درآمدی است که حداقل میزان پورسانت شما برای پرداخت 1000 تومان می باشد و این نشان گر حسن نیت ما جهت واریز به موقع و کامل پورسانت ها می باشد. بر خلاف سیستم های مشابه در این سیستم محدودیت زمان درخواست واریز وجود ندارد ! همچنین قابل ذکر است این سیستم تحت نظارت فروشگاه اینترنتی بزرگ و معروف وطن شاپ می باشد. www.vatanclick.com

سلام
احوال شما...خوبید
متن واقعا زیبائی بود...
***
روزگارتان شیرین

میلاد 26 بهمن 1387 ساعت 18:40 http://miladfarhadi.blogsky.com

سلام دوست عزیز وبلاگ زیبایی دارید برای بالا بردن آمار وبلاگمان همدیگر را لینک کنیم.اگر مایل بودید مرا با نام شعرهای عاشقانه لینک کنید و به من اطلاع دهید تا شما را با هر نام ی که میخواهید لینک کنم

با سلام
با صدای «دکتر سید مهدی موسوی»
به روز هستیم
با سفرنامه اش...
در:
http://www.arooz.com/mag2/1387/11/post_250.php
برای دانلود و شنیدن صدایش...

محمداین 27 بهمن 1387 ساعت 14:03 http://MOHAMADAMIN2.BLOGFA.COM

زندگی»

زندگی تکه کاهیست که کوهش کردیم.

زندگی کوه بزرگی است که کاهش کردیم.

زندگی نیست به جز نم نم باران.

زندگی نیست به جز دیدن یار.

زندگی نیست به جز عشق حرف محبت به کسی ور نه هر خار و خسی کرده بسی.

زندگی تجربه تلخ، فراوان دارد دو سه پس کوچه اندازه یک عمر بیابان دارد.

زندگی گه گاهی مثل یک کوه بلند است مثل یک کاه سبک.

زندگی بیشترش سنگینی است.

زندگی گه گاهی مثل یک شمع می سوزد گرد پروانه خویش.

زندگی بیشترش سوختن است درس آموختن است.

زندگی بیشترش فانوس است لب دریای خیال آویزان می توان آن را دید و نه بیش روشن است به اندازه خویش.

گه گاهی چلچراغی است عظیم همه جا نور دلش گسترده روز به شب آورده.

گه گاهی زندگی رنگ طلاست. این طلا نیست بلاست.

زندگی بیشترش کمرنگ است آب هم آبی نیست بی رنگ است.

زندگی یک خدا هم دارد که من از او نمی ترسم خود او می گوید مهربان است.

مهربان ترس ندارد جانم.

زندگی تابلویست نیمه راه که ز سر منزل مقصود خبر آورد کار او هشدار است.

گر مسافر رهش بیدار است.

زندگی هر طرفش دیوار است گه گاهی درو پنجره ای هم دارد.

کاش می شد که خدا خانه اش پر پنجره بود.

چند تا کافی نیست همه را باید دید.

منوچهر 27 بهمن 1387 ساعت 14:07 http://ito.blogfa.com

سلام
سلام و صد سلام به شما که اینقدر به من اظهار لطف داشتید از شما و نظرات سالم شما ممنونم
انعکاس آب را دوست دارم وب ساده، زیبا موضوعات وب هم خیلی عالی بودند در اولین فرصت در پیوندها انعکاس آب را قرار میدم
دوست دارم شما را هرجا و هر که باشید
امید که پایدار و پاینده باشید

من هم سپاسگزارم از این همه محبت.

خودمونیو 10 بهمن 1388 ساعت 00:29

مطلب جالبی بود مخصوصا برای بنده ی نوعی که این مورد رو بارها از طرف مادر حان دیدم و لمس کردم. پای خستگیشون می زارم، پای اینکه اونقدر انرژیشون رو برای بچه هاش گذاشته که دیگه انرژی برای بغل کردنت براش نمی مونه.
آخرین باری که مامانم بغلم کرد وقتی بود که : به خاطر رد خواستگاری که با معیارهای من همخوانی داشت و مامان اینا قبولش نداشتن و بهش جواب رد دادن و برای اینکه بگن دوستم دارن بعد از 23سال(بجز اون 2 سال اول که من قدرت راه رفتن نداشتم)بغلم کردن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد